خاطرات
89/8/22 شب با بابام آمدیم اراک پارسا زیاد اذیت نکرد .خیلی دوست داشتم شمال میموندم اما تقریبا یک ماه بودم هر روز خونه یکی از اقوام میرفتم . خانه ها نزدیک هم بود . تا دلم تنگ میشود خانه داداش،عمو،خاله.... گرچه هر جا بودم حتما ساعت 8 خانه خودمان حضور داشتم تا ساعت خواب پارسا تغییر نکنه .طفلک پدر و مادرم ساعت 8 همه جا تاریک بود و آنها حتی تی وی هم نمیدیدن نکنه پارسا بیدار بشه.یادش بخیر حیف زود گذشت بازم باید بیام اینجا که کسی نیست تا ساعت های تنهایم را سر کنم البته مادر شوهر خوبم همیشه با روی گشاده پذیرای من و بچه ام هست اما ... ...
نویسنده :
gelareh
14:12